پایان حکایتم شنیدنی بود؟؟
من عاشق او بودم و
او عاشق او...
امدنم با خدا بود وعده بهار را داد
نمی خواستم
نفهمیدم
فقط امدم!!
رفتنم اما با توست!!
تو بمانی میمانم
حتی اگر همه دنیا سوز سرد سرما باشد
و از بهار بی خبر...
وقتی تو نیستی دلم می گیره
دیگه برام این زندگی رنگی نداره
می خوام نمونم تو بی خیالی
آخه زمونه هی برام دوری میاره
یاد نگاهت تو سینه ی من
چه آرزو هایی رو یاد من میاره
با رفتن تو چیزی نمونده
جز این صدای خسته و این قلب پاره
حالا دیگه تمومه آرزوی من
تو رو دوباره دیدن ِ ، ای نازنینم
بیا بیا ، که وقت ِ پر کشیدن ِ
کنار ِ تو رسیدن ِ ، بی تو می میرم
یه جوری عاشقت هستم که خوابم با تو بیداره
میخوام تنها بشم اما خیال تو نمی زاره
یه جوری عاشقت هستم که تو شاید نمی دونی
"ولی بازم یه احساسی به من می گه نمی مونی"
چرا نشکسته میمونن همه بغضهای ناخونده
بگو تا مرز اغوشت چقدر دلواپسی مونده
کدوم خوابه که دور از تو هنوز اروم ارومم
نمیدونم شبم تا کی از اغوش تو محرومه
"از این تنهایی می ترسم از این اینده مبهم
ازاین که هردومون باشیم ولی دور از نگاه هم"
اتاقو سقف نزدیکو یه قاب عکسو بیداری
ببین تو خلوتت ایا تو هم حال منو داری؟
خاطرات نه سر دارند و نه ته!
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
میرسند گاهی وسط یک خیابان؛وسط یک فکر
سردت می کنند؛ داغت می کنند؛رگ خوابت را
می زنند؛زمینت می زنند خاطرات تمام نمی شوند
"تمامت می کنند"
چشمانم را باز میکنم...
و تو نیستی!!
این بی رحمانه ترین اتفاق
هر روز است عشقم
هــوس کــرده ام
کـــه تـــو بـاشـــی
مـــن بـــاشـم
و هیچـکـس نبـاشـــد
آنگـــاه
داغتـــریـن آغــــوش هـــا را از تنـتــــ
و شیـریـــن تـریــن بــوســـه هـــا را از لبـــانتــــ
بیـــرون بکشـــم
بــه تـلـــافـی تمـــامـ ِ روزهــایـــی کـــه میخــــواهمتــــ
نیستی
با اینکه رد پای بوسه هایم را در تن ات
بهتر از کف دستم می شناسم
اما با این حال
تا به اغوش ات می ایم
گم می شوم
خدا کند این بار
مرا
از لابلای لبانت پیدا کنی . . .
دلم برای کسی تنگ است که گمان می کردم...!
می آید...!
می ماند...!!
وبه تنهاییم پایان میدهد...!!
آمد...
رفت...
و به زندگی ام پایان داد...!!!
سخت است
خیلی سخت .....
وقتی بدانی او کجای زندگی توست
ولی ندانی تو کجای زندگی او هستی .....!!
معشوقـــــــــه ای پیــــــــدا کـــــــــرده ام به نــــــــــام روزگــــــــــــار !!!!
ایــــــــــن روزهـــــــــــا سخـــــــــت مرا
درآغـــــــــوش خــــــــویش به بـــــــــازی گــــــــــــرفته اســـــــــت !!!
کاش میفهمیدی قهر میکنم
تا دستانم را محکمتر بگیری
و بلندتر بگویی بمان.
نه اینکه شانه بالا بیندازی و بگویی:
" هرطور راحتی "
دیوار سرد تنهاییم…
سلام
امشب درد دل های نا تمامم را برای تو آوردم…
حقیقتش را بخواهی محرمی جز تو دراین بازار کساد بی کسی ندیده ام!
گذشته ها شاید از سردی و سکوتت می رنجیدم
اما امشب خوشحالم مونس دردها و گلایه هایم تویی!!
تویی که باهمه سردی و سکوت
باز هم درد دل های تکراریم را می شنوی و پشتم را خالی نمی کنی…
تکیه که بر شانه ات میزنم…بر سرم خراب نمی شوی…
کاش این آدمک های انسان نما هم از تو یاد بگیرند…
یاد بگیرند
وقتی بهشون تکیه می کنی…
پشتت را خالی نکنند
با زخم زبانشان بر زخمت مرحم نگذارند
خیانت نکنند
دورت نزنند
اما…
دل خوشم به داشتنت دیوار..
گرچه برای درد دل های ناتمامم مرحمی نیستی تا آرامم کنی
اما مطمئنم که زخمی بر زخم هایم نمی نشانی…
غـــصه مــرا کــُشت…!!!
وقــتی دیــدم دســت بـه سیــنه ایســتاده ای… تـــمام ِ راه را بــرای آغــوشـَت دویــده بــودم بــی انــصاف..؟؟!!!
به سراغ من اگر میای
دگر اسوده بیا
چند وقتیست که فولاد شده
چینی نازک تنهای من
دلم را می پیچم لای پتو شاید
سرما نخورد..!
از بس رفتار این روزهایت سرد است..
هزار بار گفتند چرا می خندی؟ بگو تا ما هم بخندیم.
........................................................................................
اما یک بار نگفتند غصه می خوری؟ بگو تا ما هم غصه بخوریم..
زخمهای دستم را می بنند و میگوید:
چرا با خود چنین کردی؟ولی افسوس هیچ کس زخمهای دلم
را ندید که بگوید چه کسی با تو چنین کرد...
گنجشک "می خندید" به اینکه چرا هر روز بی هیچ پولی
برایش دانه می ریزم!!!!!
من "می گریستم" به اینکه حتی او هم محبت مرا از
سادگیم میپندارد..
من از این همه سلامِ ضبط شده خسته ام جانم!
دلم حرفی نو میخواهد .. حرفی ناب
ساده هم اگر باشد عیبی ندارد..
مثلا بگو دلم برایت تنگ شده
همین!
یادت هست ، خیالت هست ، خاطراتت هست
فقط کمی جای تو خالیست ، نمی آیی؟…