همخواب رقیبانی و من تاب ندارم
بیتابمو از غصه ی این خواب ندارم
دلتنگمو با هیچ کسم میل سخن نیست
کس در همه افاق به دل تنگی من نیست
بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست
اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست
پیش تو بسی از همه کس خوار ترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من
روزی که نماند دگری بر سره کویت
دانی که ز اغیار وفادارترم من
بر بی کسی من نگران چاره ی من کن
زان کز همه کس بی کسو بی یار ترم منچ
الان بغض دارمم
در حد خفه شدن
خدایا یه سوال
چرا اونای که غرق در گناهن به هر چی ارزو دارن میرسن
ولی اونای که خیلی جاها از خیلی گناها میگذرن همه ى ارزوهاشون
باید حسرت بشه.. هر کی میدونه جوابمو بده
بعضیا خیلی جوونن
یکی تو جونی پیره
یکی تا خرخره سیره
یکی واسه یه لقمه گیره
سلام!
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نوبرایت می نویسم
حال همه ی ما خوب است
اما…
تو باور مکن
نمي دانــم
چــرا بيــن ايــن همــه ادم
پــيــله کــرده امــ
بــه تــو
شــايد فــقط با تــو
پــروانــه مي شـــوم
ســنـگـيــنــي گـفــتــه هــايــم
بــه سـنــگـيــنـي گــوش هــايـتــ دَر . . .!
اخــم هـای تــــــو
بــالا تـرین لذت دُنیـــاست
ای بَهانه ی تَمام لـوس شدن هـای مَــن !
"دوستت دارم"
ماندن به پای تو فایده نداشت...!
رفتم،
دیدی چه خوب ترک کردنت را بلدم...؟؟؟
خواستم دوستت داشته باشم
اما نفهمیدی...
تماشا میکنم...
میخواهم ببینم آنهایی
که دورت را شلوغ کرده اند
مثل من پشتت هستند؟؟؟
تورا آنقدر که من می خواستم
می خواهند؟؟؟
ولی به همان شلوغی دورت قسم...
پشتت خالیست...
به حرف هایم خواهی رسید...
اما دیگر قصه من و تو تمام شد...
حال یک زندگی جدید ساخته ام...
یک زندگی بدون تـــــــ ــــــــو...
حماقت تمام.....!!!
شاید برایت عجیب باشد ارامشم
خودمانی میگویم به اخر که برسی فقط نگاه میکنی ...
ﺁﻏـــــــﻮﺵ ﮐﺴـــﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺑﺩار ؛
ﮐـــﻪ ﺑـــﻮﯼ "ﺑـــــﯽ ﮐﺴـــﯽ" ﺑﺪﻫﺪ ،
ﻧــﻪ ﺑــــﻮﯼ
"هرکسی"
دستهایم را تا ابرها بالا برده ای
و ابرها را تا چشمهایم پایین
عشق را در کجای دلم .....
پنهان کرده ای که :
هیچ دستی به آن نمیرسد !
دلم یک در می خواهد که بازش کنم و پشتش تو باشی !
با دسته ای از رزهای سرخ که هنوز غنچه اند ..
و در آغوشت بودنشان حسادتم را شعله ور می کند و تو آنقدر بمانی تا باز شوند
دلم دو فنجان چای می خواهد که زیر ریز نگاه تو بریزمشان که بهانه ی با هم نشستن مان شوند
و ما سردترین چای جهان را بنوشیم دلم چمدانی می خواهد که بازش کنی و پر از یادبودهای من باشد
دلم یک دفتر ، شعر می خواهد ، به خط تو برای من که بگویی سرودمت به هر زمان ، به هر زبان ، به هر بیان
و من در بیت بیتش گم شوم دلم یک سینه حرف میخواهد که بگویی
سنگینی می کند و یک عمر زمان بخواهی تا سبکش کنی دلم یک زمستان سخت می خواهد
یک برف یک کولاک به وسعت تاریخ که ببارد ، ببارد و تمام راهها بسته شوند
و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی ماندنی تا بهار و چه بهاری بشود آن زمستان !
دلم یک دشت می خواهد
پر از چمن و گلهای وحشی و نسیمی که می نوازدشان که بدوم که بدوی تا دستم را بگیری آنگاه خیره در چشمانم بگویی
دیگر از دستت نخواهم داد دلم یک تو می خواهد مشتاق ماندن ....
و یک من که بگویی مال توست .. .......................
<این روزها پارو را رها کرده ام و دراز شده ام کف قایقی معلق که به هیچ کجا نمی رود…>
گاهی احساس می کنم...
روی دست خدا مانده ام
خسته اش کرده ام
خودش هم نمی داند با من چه کند؟؟؟؟
ولی... یک روز می رسد... یک ملافه سفید پایان میدهد...
به من...
به شیطنت هایم...
به بازیگوشی ها و لجبازی هایم...
به خنده هایم...
روزی که همه با دیدن عکسم بغض میکنند و میگویند:
دیوونه دلمون برات تنگ شده
از حقیقت های تلخ خسته ام. . .
یک دروغ شیرین بگو. . .
بگو دوستت دارم. . .(!)
رویاهایی هستند که هرگز تعبیر نمیشوند اما قشنگن***همانند داشتن رویای تو***
********************************
اونی که از من گذشت واسه من درگذشت روحش شاد ویادش فراموش !!
اینم حرفیه ها
به افتخار با حجابا
خدایــــا...
برای خاموشی شب های انتظارم...
فقط یک فـــــوت کافیست...
خدایاخـــامــــوشم کـــن...
خسته ام ازهمه چیز...
به افتخار اونی که
وقتینگاهش به غریبه دلربا افتاد
سرشو انداخت پایین و گفت:
مرا عهدیست با جانان.
دسـت بـه “صورتـم” نـزن !
می تـرسم بیـفتـد
نقـاب خنـدانـی کـه بـر چهـره دارم !
و بعــد
سیـل ِ اشـک هـایـم “تـــــــــــو” را بـا خـود ببــرد
و بـاز
من بمانم و تنهــــــایی …!!!
گرما یعنی نفس های تو...
دست های تو...
اغوش تو...
من به خورشید...
ایمان ندارم
که از فشارش چشمانم سیاهی رود
چقدر این سرگیجه ای که از مستی عشق برمی خیزد را
دوست دارم
تـــو دور میــشوی …
مــن در همیــن دور می مــانم …
پشیمـــان که شـــدی …
بــرنگــرد !
لاشـــه ی یـک دل که دیــدن نــدارد …