به خدا
چیزی نمی خواهم جز یک اتاق تاریک
یک موسیقی بیکلام
یک فنجان قهوه به تلخی زهر
و
خوابی به آرامی یک مرگ همیشگی ...
................زیاده.................
نظرات شما عزیزان:
انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره
در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستم
زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم
پشت شیشه روز و شب ، دل به بارون می سپارم
من برای گریه هام ، چشمه ها رو کم می یارم
انتظار با تو بودن منو از پا درمیاره
ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام بباره
چو شمعی ام که می سوزد ، وَ فرجامم به پایانیست
اگر خندان و بشاشم به دل صد بارِ غم دارم
سکوتم بدتر از مردن به جانم ناله پنهانیست
غریبی مانده در غربت تنی از جنس شب دارم
غمی در سینه ام جاری وجودم درد انسانیست
به پایم بسته زنجیری درون خانه ام اندوه
ز آرامش تهی هستم گریزانی که زندانیست
چنان سرخورده از خویشم که با شادی گَل آویزم
بخوان آیینه نامم را نمایانی که عریانیست
دهان یخ بسته از سرما ازین تکرار می سوزم
به دنبالم نیا دیگر پر از شعرم که جوشانیست
گنه کاری عیان هستم سوالی بر لبم دارم
کی ام من کیستم من کی؟ که درمانم غزلخوانیست
سوالم را به دل گفتم جوابی دل نواز آمد
نوایی یکصدا گوید تو دریایی که طوفانیست
هَـــر چـیـــزﮮ زَمـــانـــﮯ בآرَב
نــفــῳـــم هــم کــه باشـﮯ
בیــر بــرســـ ـــی مـــטּ رَفــته امـ
♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫
بازم به مهر 90 سر بزن ، اگه مي خواي داستان بزاري تو مهر نود اولا منبعش رو يادت نره دوما سعي كن ايراني باشه درود .